ناخنی که سرش را چیده باشند. (آنندراج). ناخن کوتاه شده. ناخنی که آن را چیده و کوتاه کرده اند: بی یاوری چه کار گشاید ز دست کس از ناخن گرفته گره وا نمی شود. میریحیی کاشانی (از آنندراج). - ناخن گرفتۀ کسی نشدن، قابل مقایسه با او نبودن. در برابر او پست و بی قدر بودن
ناخنی که سرش را چیده باشند. (آنندراج). ناخن کوتاه شده. ناخنی که آن را چیده و کوتاه کرده اند: بی یاوری چه کار گشاید ز دست کس از ناخن گرفته گره وا نمی شود. میریحیی کاشانی (از آنندراج). - ناخن گرفتۀ کسی نشدن، قابل مقایسه با او نبودن. در برابر او پست و بی قدر بودن
بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانندآن. (یادداشت مؤلف). کوتاه کردن ناخن: ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدار ناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست. حاجی گیلانی (از آنندراج). - ناخن کسی را گرفتن، چندان به پای او زدن تا ناخنهای او فرو ریزد. (یادداشت مؤلف). با چوب یا شلاق بر انگشتان دست و پای کسی زدن
بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانندآن. (یادداشت مؤلف). کوتاه کردن ناخن: ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدار ناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست. حاجی گیلانی (از آنندراج). - ناخن کسی را گرفتن، چندان به پای او زدن تا ناخنهای او فرو ریزد. (یادداشت مؤلف). با چوب یا شلاق بر انگشتان دست و پای کسی زدن
ناخن بگرفته بودن کسی را، کنایه از بی ارزشی و بی اهمیتی. ناخن گرفتۀ کسی بودن. رجوع به ناخن گرفته شود: ماه نو ناخن بگرفته بود هر کجا هست نشان ابرو. نصیرای بدخشانی (از آنندراج)
ناخن بگرفته بودن کسی را، کنایه از بی ارزشی و بی اهمیتی. ناخن گرفتۀ کسی بودن. رجوع به ناخن گرفته شود: ماه نو ناخن بگرفته بود هر کجا هست نشان ابرو. نصیرای بدخشانی (از آنندراج)